زندگی پرسش دشواری است، من ترجیح میدهم آن را صرف تامل بر خودش کنم.
“آرتور شوپنهاور”
دنیای عجیبی است این روزها. از قدرت اعجاب آور فناوریهای ارتباطات و شبکههای اجتماعی به وجد آمدهایم و آن را پدیدهای بسیار لازم میدانیم آن هم در زمانهای که ظاهرا فرصت چندانی برای مطالعه در اختیار نیست. تصور میکنیم جریان آزاد اطلاعات چه پدیده خوبی است و از همه چیز در کسری از ثانیه آگاه میشویم. دیگر تکلیف روشن است. انبوهی از اطلاعات را دریافت میکنیم و سرگرم میشویم. اما این سکه، روی دیگری هم دارد.
شخص دیگری به جای ما فکر میکند و ما تنها جریان ذهنی او را تکرار میکنیم. ذهن ما جولانگاه افکار ِشخصی دیگران شده است و البته خودمان هم در شکلگیری افکار شخصی دیگران سهم و نقش داریم! تا این جای کار بد نیست. چیزی میدهی و چیزی میگیری! با این تفاوت که در گیر و دار چنین بده بستانی، توان خوداندیشی را از دست میدهی. مثل شخصی که مرتب سواری میکند و عاقبت راه رفتن را از یاد میبرد.
ذهن ما همچون فنری میشود که به واسطه فشار مداوم افکار دیگران حالت ارتجاعی خود را از دست میدهد. ذهن به لوحی میماند که بارها و بارها بر روی آن نوشتهاند و با تزریق خوراک یا همان اطلاعات بیش از حد مسمومش کرده و جایی برای قدرت تفکر باقی نگذاشتهاند. این اطلاعات جذاب به جای این که مفید باشند به مانند علفهای هرز مزرعه هستند که غذا را از غله میگیرند و سپس نابودش میسازند.
اگر شما چیزی را بخوانید و بعد درباره آن تفکر نکنید این مطالعه عمق و سودمندی ندارد. راستی چهقدر انبوه مطالبی را که در سه ماه پیش، یک ماه پیش و یا شب پیش از شبکه اجتماعی تلگرام در گوشی تلفن همراهمان خوانده ایم، به یاد داریم؟ یا بهتر بگوییم به نسبت سه ماه پیش، یک ماه پیش و یا شب گذشته روند رشد دانش ما چه عیاری پیدا کرده است؟
از یک منظر و آن هم تسلی خاطر گرفتاران ترافیک شهری، اتوبوسسواران و بیقراران صف درمانگاه و نانوایی، اینها همه سرگرمی میآفرینند و بس!
این اتفاقی است که شبکههای اجتماعی خواسته یا ناخواسته به آن دامن میزنند. پیشترهم گفتهام غوطه خوردن مخاطب در اقیانوسی به عمق چند سانتیمتر! در بازار سفر نیز آشفتگیها کم نیست. مخاطب برای جستوجوی کوچکترین نیاز خود آن را به اصطلاح “گوگل” میکند. حال آن که اولین گزینه گوگل، لزوما بهترین نیست. مخاطب به پژوهش و تحقیق بیشتر و عمیقتری نیاز دارد. این دغدغهای است که لازم دیدم در یادداشت با خوانندگان عزیزدرمیان بگذارم.
به گفتهی هرودوت هنگامی که خشایارشاه از سپاه عظیم خود سان میدید چون در این اندیشه شد که صد سال بعد از آن همه عظمت هیچ نمیماند سخت گریست. ماندهایم چه کسی بر این خزعبلاتی که ذهن و هوش ما را هدف قرار داده اشک میریزد؟
مدیرمسئول ماهنامه سفر