شاخ و شاخ‌بازی در فضای مجازی

شاخ و شاخ‌بازی در فضای مجازی
تاریخ انتشار : يکشنبه, ۰۲ تير ۱۳۹۸

امروز که این مقدمه را می‎نویسم، اینستاگرام صفحه کاربری امیر تتلو- خواننده رپ ایرانی – را به اتهام توهین جنسیتی مسدود کرده است. تتلو شاید یکی از کسانی باشد که بتوان او را مصداق " شاخ مجازی" نامید. شخصیتی که با اتکا به فضای رسانه‎ای و روایت مجازی از خود، توانسته است توجه میلیونها نفر را جلب کند.. این جلب توجه، نه به اتکای دانش، مهارت و هنر او، که بیشتر به سبب شیوه بازنمایی سبک زندگی و عقاید تحریک‎آمیز او حاصل شده است. اما مساله اینجاست که " شاخ " بودن، فقط به تتلو محدود نمی‎شود.

به نظر می‎رسد، شاخ‎ها، آنچنان متنوع و متفاوتند که می‎توان در در میانشان از مرتجع‎ترین باورها مترقی‎ترینشان را پیدا کرد.

در گفت‎و‎گویی که خواهید خواند، با بهارک محمودی، دانش آموخته دکترای ارتباطات از دانشگاه تهران، همراه شده‎ام تا به یاری او به این بپردازیم که شاخ‎ها محصول کدام وضعیت اجتماعی و رسانه‎ای هستند و بالاخره، تکلیف ما با آنها، که گویی به تدریج تبدیل به مراجع موثر اجتماعی و قهرمانان زندگی روزمره می‎شوند، چیست؟ آیا می‎توان پوسته ظواهر فریبنده را کنار زد و به " شاخ" مانند پدیده‎ای اجتماعی نگریست که در حد فاصل مجموعه‎ای از روابط قدرت ساخته می‎شود؟  پاسخ به این پرسش‎ها و پرسش‎های دیگر را در گفت‎و‎گوی پیش رو خواهید خواند.

                                                         *************************

اصطلاح شاخ، پانزده بیست سال پیش، زمانی که نوجوان بودیم، به معنای امروزش وجود نداشت. اصطلاحاتی مثل " شاخ و شانه کشیدن"  را داشتیم که معنای متفاوتی داشت. اگر موافق باشی، از همین جا شروع کنیم که در یک دهه گذشته، چه تحولاتی رخ داده که یک نوع تیپ شخصیتی ساخته شده  که ما امروز بهش میگوئیم شاخ؟

بگذار از اینجا شروع کنیم که خودت هم گفتی. شاخ زمان ما هم بود. ولی معنای متفاوتی داشت و به کارکردهای متفاوتی مربوط می‎شد. راستش در این مدت که داشتم به این ماجرا فکر می‎کردم، به نظرم امد موضوع شاخ را باید در یک "جامعه رسانه‎ای شده" درک کنیم. صرفا هم تاکیدم روی فضای مجازی نیست. منظورم جهان تصویری شده است. میرزوئف جمله‎ای دارد که خیلی به آن استناد می‎شود: زندگی روی پرده اتفاق می‎افتد.

موضوع فقط روی پرده اتفاق افتادن ماجراها نیست. موضوع این است که در زمانه ما، اگر واقعه‎ای روی پرده اتفاق نیفتاده باشد، گویی اصلا اتفاق نیفتاده است. من پیشتر فکر می‎کردم میرزوئف از نوعی بازنمایی حرف می‎زند. این که هرچند جهان واقعی جایی وجود دارد، اما در صحنه‎ای دیگر، بر پرده نمایش درمی‎آید و در واقع بازنمایی می‎شود. اما الان اینگونه فکر نمی‎کنم. معتقدم وقتی میرزوئف می‎گوید زندگی روی پرده اتفاق می‎افتد، منظورش نه بازنمایی که خود زندگی است.

شاید حتی حاد واقعیت، چیزی واقعیتر از واقعیت زندگی باشد.

بله. حتی شاید از خود زندگی هم جلوتر باشد. انگار اگر تو، تصویر زندگی را که کرده‎ای به جا نگذاری، اصلا زندگی نکرده‎ای. برای تعریف مفهومی مثل " شاخ " و مفاهیم مشابهی که به زندگی رسانه‎ای شده و تصویری شده برمی‎گردد،این نکته را باید پس ذهنمان داشته باشیم که داریم از چه جهان مفهومی‎ای حرف می‎زنیم.

ما در دهههای ۶۰ و ۷۰ و حتی سالهای پیش از انقلاب، رسانههای متعددی داشتیم. اما زندگی روزمره تا این اندازه، تصویر محور نشده بود.

غیر از تعاملی بودن که ویژگی متمایزکننده رسانه‎های نوین به شمار می‎رود، قبلا رسانه تا این اندازه در دسترس نبود و تصویر تا این اندازه به خودی خود، فاعلیت نداشت. اگر قرار باشد بحث را عقب‎تر ببریم، بهتر است ماجرا را از حیات محله‎ای یا جهان قبل از رندگی شهری شروع کنیم. در اجتماعات قدیمی، آن‎چه به بیان امروزی باعث شاخ شدن افراد می‎شد، یا نسبت خونی بود یا حس مکان‎مندی که در همان حیات محله‎ای و بچه‎محل بودن معنا می‎شد.مثلا مهم بود شما بچه فلان محله هستید یا نه.اگر عضو آن مجموعه بودید، پذیرفته می‎شدید. در غیر این صورت، نادیده گرفته می‎شدید. یا جنبه‎های روحی و رفاقتی که مثلا در فیلم کوچه مردها، شکل سینمایی شده‎اش را می‎بینیم. اما وقتی حیات اجتماعی، پیچید‎ه‎تر می‎شود و حیات محله‎ای تبدیل به حیات شهری می‎شود، روابط ما نیز دستخوش تغییر می‎شود. حالا وقتی شهری شدن را با رسانه‎ای شدن ترکیب کنیم، شکل شاخ شدن هم به کلی تغییر می‎کند. نکته‎ای که باید اضافه کنم این است که آن فضای محله‎ای، حد و حدود شاخ شدن را هم مشخص می‎کرد و به نوعی تعین‎بخش بود.

برای نمونه، در فضای محله، لات یک معنا داشت و لوطی معنایی دیگر. محله، فضای تعین‎بخشی بود که مشخص می‎کرد چه دسته‎ای از آدم‎ها، لات هستند و چه دسته‎ای لوطی. راستش من فکر می‎کنم امروزه، شاخ سایه‎ای است که روی این دو مفهوم لات و لوطی قرار گرفته است. هر دو مفهوم لات و لوطی را می‎توان زیرمجموعه شاخ امروزی دانست، بسته به اینکه فرد مورد نظر آدم خوبی باشد یا بد. مثلا شعبان بی‎مخ و طیب حاج رضایی، دو سر طیف قرار داشتند و هردو شاخ‎های زمانه خود به حسای می‎آمدند. همچنین در آن دوران، که به نسبت امروز می‎توان عصر سنت یا اجتماع محوری نامیدش،شاخ‎ها متکی بر " اکت " و در واقع عمل مشخص بودند.یعنی کنش‎هایی انجام می‎دادند که معلوم می‎شد اینها بر اساس آن کارهای بخصوص و متعین لات یا لوطی هستند.

ولی در فضای رسانهای شده امروز، شاخ الزاما کار خاصی انجام نمیدهد.

نه. همین که دیده می‎شود و نوعی از زندگی را روی پرده به تصویر می‎کشد - حتی اگر پشت این پرده هیچ کنش به‎خصوصی نباشد- همین که تصویر به اراده انجام کاری ارجاع دارد، کفایت می‎کند. پیشتر، مفهوم اراده کاملا اجتماعی بود و به تغییری بیرونی منجر می‎شد، اما الان شاخ اراده کند، عکسی از خودش می‎گیرد و در هر فضایی بخواهد، آپلود می‎کند و از این طریق، شاخ بودنش را بازتولید می‎کند.

خب، اگر بخواهیم تا اینجا بحثمان را جمع بندی کنیم، این میشود که اشاره کردی در زمان گذشته، لات و لوطی، دنبال بازنمایی خاصی از خودشان نبودند و بر اساس الزامات محله و اجتماع زندگیشان کارهایی میکردند، اما الان داستان سر این است که نسبت دادن معنای انجام کاری به خود از نفس انجام دادنش مهمتر است و لزومی به انجام کنش اجتماعی هم نیست

دقیقا. تازه حواسمان باید به این نکته جمع باشد که لات محله دیگر لزوما در جهان رسانه‎ای شده، شاخ خوبی نیست. یا بهتر بگویم، اصلا شاخ نیست. لات یا لوطی محل، لزوما شاخ اینستاگرامی یا توئیتری نیست.

خب.آنها برای اینکه بتوانند شاخ شوند، به چیزهای دیگری نیازمندند.

اساسا منطق دیگری دارد. برای همین، باید اصطلاح شاخ را از بحث سلبریتی‎ها و سوپراستارها جدا کرد. البته آنها هم می‎توانند شاخ بشوند، ولی این فضا منطق خاص خودش را دارد. کما اینکه سلبریتی‎های بسیاری امروزه در جهان مجازی وجود دارند که سلبریتی یا شاخ اینستاگرامی یا توئیتری نیستند؛ شاخ‎هایی هم در فضای رسانه وجود دارند که فقط خاص همان فضا هستند. حالا اگر بخواهیم مثال متفاوتی بزنیم، استادان دانشگاه یا نویسندگان زیادی هستند که بیرون این فضای رسانه‎ای شده، خیلی هم مشهورند و مخاطبان زیادی دارند، اما در اینستاگرام و توئیتر یا حضور ندارند یا اگر هم باشند، تعداد فالوورها و لایک‎های کمی دارند. درست شبیه همان لات و لوطی‎ها که وقتی از محله وارد کل بافت کلان‎شهر شدند، متقاضیان‎شان تغییر اساسی پیدا کرد و دیگر نمی‎توانستند به همان شکل سابق شاخ و شانه بکشند و جهان را به میل خودشان مدیریت کنند، چون اقتضائات شهری آنها را محدود می‎کرد. شاخ در زمانه حاضر هم به اقتضائات رسانه‎ای گره خورده است. منطق رسانه به شاخ می‎گوید چه کار باید بکند.

به نظر اینجا تناقضی وجود ندارد؟ از یک طرف رسانه و شکل رمزگذاریهایش پیچیدهتر شده و مخاطب، فرمهای سطحی و ساده را پس میزند، اما از طرف دیگر، شاخ رمزگذاری بسیار سادهای دارد.

اتفاقا اصلا پیچیده نیست و موضع‎گیری‎هایش، حتی موضع‎گیری‎های سیاسی و اجتماعی‎اش مبتنی بر یک فهم ساده و کاملا عیان است.

چطور این دو مساله به ظاهر متناقض، در خدمت یکدیگر قرار گرفته‎اند؟

خب درست است که رسانه پیچیده شده و شاخ‎ها لزوما آدمهای پیچیده‎ای نیستند. اما به نظر من نباید، آنچنان هم به رسانه‎ها عاملیت بخشید. رسانه یکی از عناصری است که کنار عناصر دیگر قرار می‎گیرد تا یک آدم معمولی به شاخ تبدیل شود. خیلی وقتها، تصادف یا آشنایی با افرادی که خودشان شاخ هستند، فرد معمولی را در مسیر شاخ شدن قرار می‎دهد. همان شکل روابط قدرت در فضای واقعی به فضای مجازی هم سرایت می‎کند و آدمهای کاملا ساده، با بر خوردن بین مناسبات پیچیده‎تر، تبدیل به شاخ یا اینفلوئنسر می‎شوند.

اگر به صفحات اینفلوئنسرها نگاه کنیم، می‎بینیم خیلی از آنها در یک دایره بسته حرکت می‎کنند و مدام به یکدیگر پاس داده می‎شوند. شاید از دور خیلی ساده به نظر بیاید، ولی این افراد به سبب یک سری روابط بیرون از فضای مجازی در آن فضا هم به یکدیگر پاس می‎دهند و شاخ بودنشان را از این طریق تحکیم می‎کنند.منظورم این است که نباید صرفا نقش رسانه را خیلی پررنگ دانست، چون این رسانه در اختیار خیلی‎ها هست، اما اینکه چه می‎شود بعضی‎ها شاخ می‎شوند، بیشتر بستگی به آن شبکه‎ی روابط دارد.

آنچه درباره شبکه روابط گفتی، حتی بیش از شاخ شدن، میتواند در شاخ ماندن موثر باشد. چون این شاخها هم، متناسب با وضعیت، نیاز به بازتولید و تحول دائمی خودشان دارند که از شرایط زمانه عقب نمانند. به نظرت این شبکه روابطی که نقش مهمی در شاخ شدن و شاخ ماندن دارد، معیارهای خاصی دارد؟ میشود برایش قواعدی شناسایی کرد؟

طبعا. به اصطلاح، ۱۰ فرمان مشخصی وجود ندارد.بگیر و نگیر دارد. شانس، مقوله‎ای علمی نیست. اما نباید هم نادیده‎اش گرفت. درباره قواعد شاخ ماندن که به آن اشاره شد، نکته‎ای اضافه کنم. مقاله‎های زیادی خوانده‎ایم درباره اینکه اگر چند پست در روز بگذاری، فالوورهایت زیاد می‎شوند و بسیاری چیزهای دیگر که تجربه نشان داده ممکن است موثر باشند. مثلا بر اساس یکی از این قواعد، هر چقدر حرف عجیب‎تری بزنی یا تصویر اگزوتیک‎تری منتشر کنی، میل به دیده‎شدن را بیشتر تحریک خواهی کرد. برای شاخ ماندن، این قواعد را باید رعایت کرد. اما نباید فراموش کرد که این قواعد خودشان درون آن زنجیره روابط قدرت معنا پیدا می‎کنند. شاید چیزی شبیه گَنگ‌های محله ای که امروزه شکل رسانه ای پیدا کرده اند. یعنی اگر در گذشته، راه لوطی گری از سیر سایه "اول لوطی" محل میگذشت، الان هم نباید برای شاخ شدن، سایه‌ی اینفلوئنسرهایی را که جاه و مقامی برای خود کسب کرده اند، نادیده گرفت.

به این اشاره کردی که شاخ‌ها امروزه درگیر معانی نسبت داده شده به خودشان از طریق فضای مجازی هستند تا کنش‌مندی اجتماعی و سیاسی مشخص. ولی در سال‌های اخیر دیده ایم شاخ‌ها، بسته به شرایط اجتماعی و سیاسی، تاثیر گذار شده اند. مثلا در زمان انتخابات، موافق یا مخالف کاندیداهایی فضاسازی می‌کنند. در رابطه با بحران اقتصادی و گرانی کالاها دیدیم فردی همچون علی کریمی کمپینی در اینستاگرام شکل داد. اینها را چطور باید دید؟ آیا این رفتارها محدود به همان دغدغه ذهنی و رسانه ای هستند یا باید برایشان، نقش و تاثیر کنش‌مند اجتماعی و سیاسی قائل شد؟

علم ارتباطات به ما نشان داده است "مطالعه‌ی تاثیر" به معنای سنجش تاثیر رسانه، یکی از سخت ترین کارهاست. چون عوامل زیادی در تاثیرگذاری دخیل‌اند. در رابطه با مطالعه‌ی تاثیر شاخ‌ها هم همین طور است. البته می‌شود دید که ا حدی موثر بوده اند. برای مثال، در ماجرای زلزله کرمانشاه دیدیم این شاخ‌ها از ظرفیت‌های فضای رسانه استفاده کردند تا واکنش‌ خود را به این بحران اجتماعی نشان دهند. ولی باید اجازه داد قدری زمان بگذرد تا ببینیم نتیجه این اعتماد و توجه مردم به شاخ‌ها در جریان زلزله کرمانشاه به کجا می‌انجامد و اینکه آیا در بحران‌های اجتماعی بعدی می‌توانند همچنان تاثیرگذار باشند یا نه. به نظرم، برای قضاوت و سنجش تاثیر، هنوز زود است و قضاوت‌های ما ممکن است خام‌دستانه باشد. چون جامعه هنوز کاملا نتیجه اعتماد به شاخ‌ها را در بحران‌های اجتماعی ندیده است.

به زلزله کرمانشاه اشاره کردی. علی دایی و صادق زیبا کلام که در این قضیه دخیل بودند با مشکلات قضائی برای حساب‌های بانکی‌شان مواجه بودند. آنها اعتراض‌شان را علنی کردند و از فشار افکار عمومی برای پیشبرد کارشان استفاده کردند. این دو نفر یا کسی مثل علی کریمی به واسطه کارنامه دانشگاهی یا ورزشی‌شان اعتبار داشته‌اند. اما بخه نظر می‌رسد این سه نفر به طور مشخص از این جهت شاخ هم می‌شوند که شخصیت مخالف خوان، بیپروا و معارضهجویی دارند و در هر شرایطی، حرفشان را میزنند. به نظر میرسد اگر بخواهیم ملاکی برای تمایز شاخ با سلبریتی و اینفلوئنسر بگذاریم، همین بیپروایی و مخالفخوانی و حتی تندمزاجی باشد.چون خیلی از اینفلوئنسرها فقط درگیر بازنمایی سبک زندگیشان هستند و فضای رمانتیک و غیرانتقادی دارند.

به نظرم می‎توان این مساله را در آرزوی انسان برای قهرمان‎پروری دید. ما ب شکلی ذاتی و حتی شاید طبیعی، همیشه دوست داریم کسی بیاید نجاتمان بدهد. شاید در جهان رسانه‎ای شده، شبیه این معارضه‎جویی را در شخصیت قیصر دیده باشیم. قیصر، شاخ زمانه خودش بود و معروف شد. قیصر نماد روحیه‎ای شد که از دولت و دستگاه قانون‎گذاری نا امید است و شخصا وارد عمل می‎شود. روحیه معارضه جویی شاخ‎های امروزی را شاید بتوان با همان روحیه مقایسه کرد. این شاخ‎ها، همان‎هایی هستند که در غیبت یا ناکارآمدی سایر بخش‌های دولتی تعریف می‎شوند.

شاید مردم گمان می‌کنند علی دایی یا زیبا کلام، همان دست‌هایی هستند که قرار است از غیب بیایند و کاری بکنند.

حالا اگر تاثیرات تا این اندازه زیاد باشند، انگار گریزی از مرجعیت یافتن شاخ‌ها در حوزه عمومی نیست. یعنی نقش روشنفکر و منتقد اجتماعی و سیاسی را در حوزه عمومی، امروزه شاخ‌ها بازی می‌کنند و موضع‌گیری سیاسی یا انتخاباتی یک شاخ‌ توئیتری بیشتر از موضع‌گیری یک فعال سیاسی و روشنفکری مورد استناد قرار می‌گیرد. خود احزاب و گروه‌های سیاسی هم بیشتر سمت همین شاخ‌ها می‌روند. نمونه‌اش حضور تتلو در تبلیغات انتخابات ریاست جمهوری سال ۹۶ به نفع یک کاندیدا بود. این مرجعیت یافتن شاخ‌ها در حوزه عمومی، عاملی پیشرو است یا این حوزه را به سطح نازل‌تری می‌کشاند؟

من اصولا در این زمینه آدم خوشبینی هستم. من با روی باز پذیرای هر مواجهه‌ای با رسانه هستم. در ابتدا همیشه اوضاع سخت و عجیب است. مدتی که بگذرد، آن پدیده کارکرد خودش را پیدا می‌کند و به اندازه‌ای در دل زندگی روزمره محو می‌شود که نگرانی‌های ابتدایی پیرامون آن به فراموشی سپرده می‌شود. هر رسانه‌ای، زمانی که ظهور کرده، مخالفان و دلواپسانی داشته است. اما وقتی مدتی بگذرد و به چشم بحران به آن نگاه نشود، کارکردهای رسانه خود به خود پیدا و مسئله حل می‌شود. امروز هم می‌پرسند با این شاخ‌های اینستاگرامی که آمده‌اند، چه باید کرد؟ به نظر من، اتفاقا هیچ کاری نباید کرد. البته هیچ رسانه‌ای منتظر اجازه ما نمی‌ماند. آنها کار خودشان را می‌کنند. فقط کافی‌است به شکل بحران با آنها مواجه نشویم. تاریخ تحول رسانه نشان داده است این فناوری‌های رسانه‎ای به تدریج جای خود را در جامعه پیدا می‌کنند.

شاید اینجا افرادی بگویند فرق فضای اینستاگرام با سینما و تلویزیون ممکن است این باشد که در آن قبلیها، قواعد محدودکننده به هر صورت بیشتر بود و آن رسانهها هر کاری هم نمیتوانستند بکنند. اما فضای مجازی ناشناخته‌تر است و کنترلش دست هیچکس نیست.

خب من با این نظر مخالفم. هر نسلی مواجهه‌اش با نسل بعدی همین‎گونه است. اگر پدران ما فکر می‎کردند ما نسل یاغی هستیم، خودشان هم به نسبت پدرانشان یاغی به حساب می‎آمده‌اند. خانمی را می‎شناختم که متولد سال ۱۳۵۰ بود و به بچه‎های هفت هشت ساله می‎گفت؛ اینها دیگه بچه نیستن. هیولا هستند.

من مطمئن هستم این خانم هم زمان بچگی‎ از والدینش می‎شنیده که تو دیگه عجب بچه‎ای هستی. به نظرم این‎ها همه نسبی‎اند. اینجا هم قواعد محدودکننده خودش را دارد. همان بحثی که پیشتر مطرح کردیم که کدام شاخ‎ها بالا می‌آیند و مطرح می‎شوند و کدام نه. این‎ها همان قواعد هستند. قواعد امروزی نسبت به ۳۰ سال پیش، محدود کننده نیستند. اما اساسا معنای قواعد محدود کننده تغییر کرده است. باید ۱۰ سال بعد بیائیم درباره میزان محدودکنندگی قواعد امروز صحبت کنیم.

رابطه صدا و سیمای ایران با شاخها جالب توجه است. قبلتر، بنایش بر انکار بود. ولی انگار شاخها دارند وارد فضای رسمی هم میشوند. تصورم این است که صدا و سیما گزینش خاصی برای این شاخها دارد و میخواهد معنای خاصی به آنها بدهد. مشخصا منظورم برنامههایی مثل حالا خورشید و ماه عسل است.

اینکه صدا و سیما بعد از سالیان سال می‎آید و به جایی از داستان می‎رسد که می‎بیند شاخ‎ها واقعا آدم‎های مهمی‎اند، برمیگردد به اینکه تلویزیون به این نکته پی برده که انحصار قبلی خود در ساخت سلبریتی را تا اندازه زیادی از دست داده است. اما مهم شیوه بازنمایی تلویزیون از شاخ‎ها و لحنی است که در قبال آن‎ها اتخاذ می‎کند.

تا آنجا که من می‎دانم، نه سینمای ایران و نه صدا و سیمای ایران، اساسا به فضای مجازی روی خوش نشان نمی‎دهند. گویی به شکل توافق و قراردادی نانوشته و از پیش تعیین شده، فضای مجازی و تمام متعلقاتش به کلی بد است و تاثیرات خانمان برانداز دارد. در مورد مثالی چون ماه عسل هم که مطرح کردی، آن‎ها هم به گمانم شاخ‎های شرمنده بودند. شاخ‎هایی که شاخشان شکسته بود و حالا مجوز ورود به تلویزیون را دریافت کرده بودند و آمده بودند تا ابراز ندامت کنند. معنایش آن نیست که تلویزیون از شاخ‎ها برای افزایش مخاطبان خود یا کیفیت بخشی به برنامه‎هایش استفاده کرده. بلکه آن پدیده را به نحوی قلب و از معنا تهی کرده که به نفع خودش تمام شود.

گفت‎و‎گو: هادی آقاجانزاده / منبع: ناگهان