با وجود آنکه تولید و مصرف هنر پیشتر و بیشتر از بسیاری از پدیدههای جالبتوجه برای اقتصاددانان معاصر، جزئی از فعالیتهای انسان بوده است، مدت زیادی نیست که مطالعات جدی در این زمینه انجام گرفته و حوزه مطالعاتی جدیدی را به نام «اقتصاد هنر» شکل داده است.
اقتصاددانان بزرگی در گذشته به این موضوع بیتوجهی کردهاند، اما چند نفر هم بودهاند که علاوه بر مطالعات اصلی خود، علاقهای جدی و آکادمیک به هنر نشان دادهاند. "آدام اسمیت"(۱) و "جان راسکین"(۲) از جمله این افراد بودهاند که اولی مقالاتی راجع به موسیقی، نقاشی و شعر منتشر کرد و دومی از منتقدان پیشرو هنر و معماری در قرن نوزدهم میلادی محسوب میشد. همچنین "جان مینارد کینز"(۳) که علاقه زیادی به نقاشی و تئاتر داشت، نقش مهمی در تأسیس شورای هنری بریتانیای کبیر ایفا کرد؛ شورایی که حمایتهای مالی دولت آن کشور را به هنرهای مختلف از آن زمان تا کنون راهبری کرده است.(۴)
ایده رویارویی اقتصاد و هنر برای اولین بار توسط "جان کِنِت گالبرایت"(۵) در سال ۱۹۶۰ مطرح شد. "لیونل رابینز"(۶) نخستین اقتصاددان بریتانیایی عصر مدرن بود که در سال ۱۹۶۳، نقش اقتصادی دولت را در حمایت از هنر و کمک مالی به موزهها و گالریهای هنری تحلیل کرد. با این حال، اگر بخواهیم یک نقطه مبدأ برای شکلگیری حوزه اقتصاد هنر در دوره معاصر معرفی کنیم، بیتردید باید به انتشار کتاب «هنرهای نمایشی - تنگنای اقتصادی»(۷) اثر "ویلیام بامول"(۸) و "ویلیام بوون"(۹) اشاره کرد که در آن برای نخستین بار، شاخهای اصلی از هنر به شکل نظری و تجربی بررسی شد. یافتههای این کتاب نشان داد آموزههای علم اقتصاد چهطور میتواند با استفاده از ابزارهای متداول این علم، چراغی را در مسیر یکی از حوزههای مورد علاقه انسانها روشن کند. از آن زمان، حوزه اقتصاد هنر به طور رسمی یک انجمن (از سال ۱۹۷۳)، یک ژورنال علمی (از سال ۱۹۷۷) و یک همایش بینالمللی (از سال ۱۹۷۹) دارد. این یادداشت در تلاش است تبیین کند که این حوزه در طول بیش از چهار دهه اخیر در نشان دادن و تحلیل کردن مشکلات ایجادشده در تولید و مصرف کالاهای هنری تا کجا پیش رفته و از این پس تا کجا خواهد رفت. به عبارت دیگر، یادداشت حاضر کوششی است، برای گردآوری خطوط کلی تحلیل در این حوزه از علم اقتصاد.
ذوق هنری
طبق نظریه جدید رفتار مصرفکننده، افراد سلیقههای یکسانی دارند و آنچه سبب تغییر رفتار آنها میشود، تفاوت در قیمتهای سایهای کالاهایی است که ورودی تابع تولید آنهاست، از جمله هنر.
البته باید توجه داشت که در این تعریف، هنر تفاوتی جزئی با سایر کالاها دارد و آن نیز اعتیادآور بودن آن است، بدین معنی که افزایش مصرف هنر توسط یک شخص در زمان حال، مصرف آینده او را زیاد میکند.
در الگوی تولید خانوار، مصرف نسبی هنر با گذشت زمان نه به دلیل تغییر در سلیقه، بلکه به خاطر کاهش قیمت سایهای هنر در پرتو کسب تجربه، فهم و سایر خصلتهای سرمایه انسانی وابسته به هنر افزایش مییابد.
مستقل از مبانی نظری، واضح است که به منظور توضیح دادن تقاضا برای کالاهای هنری، درونزا کردن سلیقهها در الگوهای اقتصادی لازم است.
بدین منظور، گام نخست این است که ذوق هنری را به مصرف گذشته مرتبط کنیم. اینگونه، جابهجایی منحنی تقاضای بلندمدت به سمت راست به خوبی توضیح داده میشود. مداقه بیشتر در این ایده میتواند تعریف دقیقتری از «کالاهای فرهنگی» و رابطه آن با سایر کالاها در الگوهای چرخه زندگی مصرف و سرمایهگذاری افراد و خانوارها نتیجه دهد. همانگونه که پیشتر توضیح داده شد، مصرف فرهنگی فرایندی است که هم به ایجاد لذت در لحظه فعلی و هم به انباشت علم و تجربه منجر میشود که دومی خود عاملی برای اثرگذاری بر مصرف آینده است. بسط الگوهای حداکثرسازی مطلوبیت چنددورهای برای لحاظ کردن کالاهای فرهنگی در کنار کالاهای مادی میتواند ایده معرفی شده را پشتیبانی کند. بر خلاف کالاهای معمولی، مصرف کالاهای فرهنگی به مثابه کمک به فرایند انباشت سرمایه در طول زمان است، نه در مقابل و علیه آن.
بحث مهمی که در این میان مطرح میشود این است که هنرمندان و دوستداران هنر میتوانند مدعی شوند ناسازگاریها و پیشبینی ناپذیریهای رفتاری آنگاه که صحبت از هنر به میان میآید از توضیحات مبتنی بر رفتار عقلایی تبعیت نمیکند، زیرا این رفتارها از قوه تخیل و خلاقیت نتیجه میشود. با وجود اینکه چنین گزارهای برای برخی از رفتارهای افراد و واکنشها در تولید و مصرف هنر صحیح است، دادههای همفزون(۱۰) دلالت دیگری دارد. به نظر میرسد سلیقههای هنری را پدیدههای سازمان یافته تغییر میدهد، به شکلی که رفتار جمعی مصرف کنندگان و هنرمندان به گونهای بدل شود که بیشترین سازگاری را با نظریههای اقتصاد داشته باشد. در ادامه این یادداشت، نگاه خود را از کالاهای فرهنگی به معنای عام آن به ویژگیهای کالاها و خدمات فرهنگی خاصی که در بازار مبادله میشود معطوف میکنیم. بدین منظور ابتدا اشیای هنری و سپس هنرهای نمایشی را بررسی میکنیم.
بازارهای آثار هنری
اشیای هنری اصیل (از جمله نقاشیها، مجسمهها و سایر دستسازها) با مجموعهای از ویژگیها شناسایی میشود که آنها را از سایر کالاها متمایز میکند. این کالاها فقط توسط افراد خلق میشود و تکتک واحدهای محصول در این کالاها با یکدیگر متفاوت است، دقیقا همان چیزی که از آن به عنوان حالت حدی یک کالای ناهمگن یاد میشود. برای آثار هنرمندانی که دیگر زنده نیستند، عرضه قابل افزایش نیست.
آثار هنری شاید بتواند کپی شود اما بازتولید آنها ناممکن است، بدین معنی که در نهایت تنها یک نسخه یکتا و منحصربه فرد از هر اثر هنری وجود دارد. نقاشیها و مجسمهها منافع مشخصی برای خریداران خود همانند کالاهای خصوصی بادوام ایجاد میکند. در عین حال، آثار هنری بخشی از سرمایه فرهنگی یک ملت یا دنیا را شکل میدهد و در نتیجه کم و بیش ویژگیهای کالای عمومی(۱۱) را دارد، به ویژه هنگامی که در اختیار گالریدارها یا مجموعهدارها برای نمایش عمومی قرار میگیرد. از آنجا که آثار هنری میتواند دوباره فروخته شود و قیمت آنها ممکن است در طول زمان افزایش یابد، دارای خصوصیات داراییهای مالی است و لذا میتواند از دارنده آن در مقابل تورم مصونیت کند، به عنوان ذخیره ارزش استفاده شود یا در نقش اضافه ارزش سرمایه(۱۲) به کار رود.
به منظور تحلیل اقتصادی رفتار بازار، ویژگیهای بنیادی آثار هنری که وارد توابع مطلوبیت خریداران میشود میتواند با ایجاد تمایز بین هنر به عنوان کالایی تزیینی (به معنی کالایی که با کیفیتهای زیباشناختی خود خدمات مصرفی آنی عرضه میکند) با هنر به عنوان یک دارایی (به معنی کالایی که با بالا رفتن احتمالی ارزش آن، خدمات مالی ارائه میکند) بررسی شود.
در این حالت، ویژگیهای «هنری» اثر مانند اندازه، رنگ و سایر ارزشهای زیبایی شناختی آن به عنوان جنبه تزیینی کالا وارد تابع مطلوبیت میشود و ریسکپذیری، نرخهای بازگشت انتظاری و سایر متغیرهای مالی تقاضا برای کالا را از جنبه مالی آن تحت تأثیر قرار میدهد. در چنین ساختاری از مطلوبیت و تقاضا برای اشیای هنری، شهرت هنرمند نقش مهمی ایفا میکند. شهرت هنرمند یکی از عوامل اصلی مرتبط با نرخ بازگشت انتظاری در ارزیابی جذابیت اثر او به عنوان یک ابزار مالی است. در عین حال، موقعیتی که به یک هنرمند بر اساس قضاوت زیباییشناسانه معاصر یا تاریخی اعطا میشود نشان دهنده سهمی است که اثر هنرمند در راستای جذابیت هنر به خودی خود، به عنوان یک کالای تزیینی یا در نقش حافظ ارزش فرهنگی ایفا میکند.
ویژگیهای ساختاری بازار هنر که در آن توابع تقاضا مشخص میشود تا حدی در کشورهای مختلف متفاوت است، اما در حالت کلی میتوان گفت بازار هنر میتواند دربرگیرنده تعداد زیادی زیربازار متصل به هم در نظر گرفته شود. در پایینترین سطح ممکن، که گاهی از آن به بازار اولیه یاد میشود، هر هنرمند آثار هنری خود را به گالریها، نمایشگاههای محلی هنری و خریداران خصوصی عرضه میکند. این بازار تا حد زیادی غیرمتمرکز است. در سطح دوم و در بازارهایی که عمدتا در مناطق تجاری واقع شده است، مانند نیویورک، لندن، پاریس و سیدنی، آثار هنرمندان زنده که موفق شدهاند از بازار اولیه گذر کنند و آثار هنرمندان مرده که همچنان مشهور ماندهاند بین هنرمندان و مجموعهداران خصوصی و دولتی میچرخد. در نهایت در سطح آخر، یک بازار بینالمللی وجود دارد که در آن صاحبان حراجیهای بزرگ بازیگران عمدهاند و آثار مشهورترین هنرمندان با قیمتهای نجومی مبادله میشود.
ساختار بازار بین این سطوح متفاوت است. در پایینترین سطح رقابت به مقدار زیادی وجود دارد. در همه جای دنیا، تعداد هنرمندان بیشتر از خریدارانی است که به آثار آنها علاقهمند باشند و در نتیجه، قیمتها پایین است. با وجود آنکه بیشتر نقاشان مهم دورههای آموزشی طولانی را برای رسیدن به مدارج بالا طی کردهاند، آنها به عنوان یک گروه قادر نیستند هیچگونه قدرتی در سمت عرضه این بازار برای محدود کردن رقابت یا افزایش قیمتها اعمال کنند. این در حالی است که بازار ثانویه هم در سمت خریداران و هم در طرف فروشندگان تمرکز بسیار بیشتری دارد.
درصد بسیار کمی از هنرمندان از بازار اولیه به این بازار میرسند، لذا در هر مقطع زمانی و در هر یک از مراکز فروش آثار، تعداد محدودی هنرمند وجود دارد. با لحاظ کردن منابعی که برای ورود به بازار در سمت خریداران وجود دارد، تعداد خریداران (چه خریداران انفرادی و چه مؤسسات) نیز محدود است. از اینرو، قدرت بازار زیادی از سوی گالریها و دلالها که عمده خرید و فروش در این بازار را انجام میدهند اعمال میشود.
تمرکز در این بازار در طول زمان زیاد میشود، زیرا گالریها و دلالان، هم خریداران و هم هنرمندان را از سایر مناطق به سمت خود هدایت میکنند. در چنین وضعیتی، این بازیگران عمده بازار میتوانند تأثیر بزرگی روی افزایش و کاهش شهرت هنرمندان و در نتیجه روی انتظارات آینده از قیمتهای آثار آنان، داشته باشند.
با در نظر گرفتن این نکته که برخی از فعالان بازار قدرت بازار زیادی در اختیار دارند، دور از انتظار نیست که در بازار آثار هنری نشانههایی از عدم تقارن اطلاعات مشاهده شود. نمود مشخص این پدیده در احتمال وجود آثار تقلبی و جعلی است، شبیه به «لیمو»های معروف در بازار ماشینهای دست دوم، بدین معنی که کیفیت کالاها فقط برای فروشندگان معلوم است، نه برای خریداران. نتیجه چنین وضعیتی، همانطور که جورج آکرلوف(۱۳/////۹ در مقاله معروف خود در سال ۱۹۷۰ (۱۴) نوشته است، خروج دسته جمعی از بازار است. این حالت حدی تا کنون در حوزه هنر اتفاق نیفتاده است، اما وقوع آن محتمل است و لذا مداخلاتی برای اصلاح این نقایص اطلاعاتی در بازار توجیه مییابد.
تمرکز اصلی در مطالعه بازار هنر روی قیمتهاست. در اینجا دو سؤال مهم مطرح میشود: نخست اینکه نرخهای بازگشت سرمایهگذاری در هنر چگونه با چنین نرخهایی در سایر حوزهها مقایسه میشود و دوم اینکه عوامل اصلی تعیین کننده قیمت آثار هنری چیست.
مطالعات تجربی انجام شده روی مقایسه پذیری نرخهای بازگشت در هنر و سایر انواع روشهای نگهداری دارایی به قطعیت نشان میدهد متوسط نرخهای بازگشت سرمایهگذاری در بازارهای سطوح دوم و سوم آثار هنری کمتر از نرخهای بازگشت داراییهای مالی است. البته باید توجه داشت که در بیشتر این مطالعات، نوسانات این نرخ برای نگهداری نقاشیها بیشتر از داراییهای مالی بوده است. مطابق نتایج بیشتر این مطالعات، اختلاف مشاهده شده بین متوسط نرخهای بازده آثار هنری و سایر داراییها معیاری از ارزش مصرفی آثار هنری برای دارندگان آنهاست. این گزاره بدین معنی است که اگر آن عده از افراد که آثار هنری را برای مقاصد غیرپولی (نظیر لذت زیبایی شناختی یا پرستیژ آن) نگه میدارند، سهام و اوراق قرضه نیز داشته باشند، تعادل بازار وجود نخواهد داشت مگر در حالتی که تفاوت در نرخهای بازده برابر با ارزش غیرپولی منافع حاصل از آثار هنری باشد.
از آنجا که انگیزههای هریک از خریداران در به دست آوردن آثار هنری در طیف وسیعی قرار دارد - از تقاضا برای این آثار تنها به عنوان یک کالای تزیینی گرفته تا تقاضا برای آنها فقط به عنوان یک دارایی – گزاره عنوان شده در مورد اختلاف متوسط بازدهها میتواند گستره بزرگی از رفتار افراد را پوشش دهد.
برای پاسخگویی به سؤال دومی که در پاراگراف بالا مطرح شد، به الگوی دقیقی از رفتار عرضه و تقاضا در بازار نیاز داریم. در یک مطالعه تجربی، فری و پومرهنه (۱۹۸۹) (۱۵) از معادلهای برای قیمت استفاده کردند که میتواند فرم خلاصه شدهای از یک الگوی بزرگتر در نظر گرفته شود که در آن، تقاضا برای آثار هنری توسط قیمت، کیفیت زیبایی شناختی، درآمد مصرف کننده، ویژگیهای بازار مالی و سایر متغیرها توضیح داده شده و عرضه به قیمتها و هزینههای تولید وابسته است. آنها با استفاده از دادههای فروش آثار ۱۰۰ هنرمند برجسته آمریکایی و اروپایی در بازه زمانی ۱۹۷۱ تا ۱۹۸۱، این معادلات را برآورد کردند. نتایج برآورد نشان میدهد قیمت از سمت عرضه به طور معناداری توسط هزینههای تولید و اندازه و نوع اثر و از سمت تقاضا به وسیله درآمد مصرف کننده، ارزیابی زیباییشناختی و نرخهای بازگشت سایر داراییها توضیح داده میشود. برای استخراج معیاری از کیفیت زیباییشناختی، فری و پومرهنه شاخصی اختیار کردند که به ارزیابی متخصصان حوزههای مختلف هنری نمرهای اختصاص میداد.
هنرهای نمایشی
متغیرهای توضیح دهنده تقاضا برای حضور در رویدادهای زنده هنری مانند تئاتر و کنسرت موسیقی شامل قیمت آن رویداد، قیمت موقعیتهای تفریحی مشابه در آن زمان (بهعنوان کالاهای جانشین)، درآمد مصرفکننده و ویژگیهای کیفی آن رویداد است. وسعت طیف محصولات هنری سبب شده است اقتصاددانان انتظار داشته باشند خصوصیتهای کیفی رویدادها (مانند بازیگران و سایر عوامل آن، نقدهایی که منتقدان بر آن رویداد نوشتهاند و سایر رویدادهایی که در آن زمان در حال اجراست) در مقایسه با قیمت رویداد اثر خیلی بزرگتری بر تقاضای آن داشته باشد. از سوی دیگر، با توجه به اینکه مصرف هنرهای زنده زمانبر است، پیشبینی میشود قیمت استراحت در مقایسه با قیمت رویداد اثر توضیح دهندگی بیشتری بر تقاضای آن داشته باشد.
در تعیین اینکه کدام متغیرها میتواند تقاضای هنرهای نمایشی را توضیح دهد، میتوان تمایزی قائل شد میان تقاضا برای تفریحاتی که بیدرنگ در دسترس است و تقاضا برای بخشی دیگر از هنرهای نمایشی مانند موسیقی کلاسیک یا نمایشهای تجربی یا آوانگارد که همیشه در حال اجرا نیست. در حالت اول، کالاهای جایگزین با سهولت بیشتری در دسترس است و در نتیجه، اثر قیمتی آن کالا بر تقاضا نسبت به حالت دوم بیشتر است. در حالت دوم، پیشبینی میشود کشش قیمتی تقاضا در میان مصرفکنندگانی که ویژگیهای کیفی اجرا برای آنها مهمتر است کمتر باشد. از سوی دیگر و در مورد درآمد، انتظار میرود تقاضا برای هنرهای نمایشی به دو دلیل اثرپذیری بیشتری از درآمد داشته باشد. نخست آنکه برخی از هنرهای نمایشی به کالای لوکس شبیه است، آنچنان که گاهی در ادبیات این حوزه از آن به پدیده «شبهای اول اجرا»(۱۶) یاد میشود، جایی که تماشاگران بیشتر از آنکه توجه خود را به صحنه اجرا معطوف کنند، علاقهمندند بدانند چه کسانی در میان سایر تماشاگران حضور دارند. دلیل دوم آنکه افزایش مصرف هنر در یک بازه زمانی طولانی به سطح تحصیلات وابسته است که خود تعیین کننده معناداری از درآمد است. در نتیجه همبستگی مثبتی میان شرکت در یک رویداد مرتبط با هنرهای نمایشی با درآمد مصرفکنندگان وجود دارد. مطالعات تجربی انجام شده حول تقاضا برای هنرهای نمایشی در بازههای زمانی گوناگون گزارههای بالا را تأیید میکند.
در سمت تولید، باید به این نکته توجه کرد که هنرهای نمایشی شبیه سایر کسبوکارهای مولد، سرمایه و نیروی کار را با یک تکنولوژی مشخص ترکیب میکند تا محصول تولید شود. در این مورد، تعریف ورودیها به تابع تولید روشن است، اما در مورد خروجی باید دقت کرد. خروجی ارکستر سمفونیک یک کنسرت و خروجی گروه تئاتر یک نمایش است، اما باید بین ساخت محصول (شامل هماهنگیهای اولیه و تمرینها) با خود اجرا - که فرایندی تکراری از تولید محصولی مشابه در نوبتهای مختلف اجراست – تمایز قائل شد. به علاوه، تفسیر محصول در این موارد این حقیقت را در نظر نمیگیرد که هدف از نمایش، عرضه یک تجربه فرهنگی به مخاطبان آن است که خود میتواند به عنوان محصول نهایی تصور شود. لذا یک سنجه جایگزین برای محصول یک شرکت تولیدکننده هنر نمایشی میتواند تعداد تماشاگران آن در یک بازه زمانی مشخص باشد، درست همانند رویکردی که در آن خروجی یک دانشگاه با تعداد دانشجوهایی که در آن ثبت نام میکنند و خروجی یک بیمارستان با تعداد مریضهای مراجعه کننده به آن سنجیده میشود. با این حال، باید تفکیک مشخصی بین تعداد صندلیهای موجود برای فروش در یک دوره زمانی معین و تعداد صندلیهایی که برای اجرا فروخته شده است انجام شود. وقتی اجراها در فضای بسته با ظرفیت مشخص انجام شود، خروجی هنر نمایشی یک کالای عمومی محلی و استثناپذیر(۱۷) بوده که مصرف آن غیررقابتی(۱۸) و حداکثر به اندازه ظرفیت آن مکان است. در یک حالت کلیتر، خروجی چنین فرایندی مانند یک کالای مخلوط است، ترکیبی از خروجی یک بنگاه خصوصی که تماشاگران از آن بهرهمند میشوند و یک کالای عمومی که سطح فرهنگی و هنری آن جامعه را ارتقا میبخشد.
مسیر پیش رو
به رغم پیشرفتهایی که تا کنون در حوزه اقتصاد فرهنگ و هنر صورت گرفته است، هنوز مسائل نظری و تجربی فراوانی برای تحقیق در این حوزه وجود دارد که میتوان با رویکردهای اثباتی و هنجاری علم اقتصاد به آنها پرداخت. از سوی دیگر و همانند سایر حوزههای پژوهشی علم اقتصاد، در اختیار داشتن دادههای مناسب و بهنگام در اقتصاد فرهنگ و هنر یک مؤلفه بسیار مهم برای پژوهشهای آینده در آن است. این معضل متأسفانه هنوز در بسیاری از کشورهای دنیا، حتی در کشورهای توسعهیافته، وجود دارد و شاید یکی از دلایل کمتوجهی اقتصاددانان تجربی به این حوزه مطالعاتی باشد. برای آنکه اقتصاد فرهنگ و هنر در آینده در گردهماییهای میان اقتصاددانان و نیز در بین سیاستگذاران جدیتر گرفته شود، باید به گردآوری دادهها بیشتر توجه کرد و آن را از سازمانهای متولی برگزاری رویدادهای هنری مطالبه نمود.
پینوشتها:
۱. Adam Smith
۲. John Ruskin
۳. John Maynard Keynes
۴. البته با وجود آنکه نوشتههای زیادی از کینز در مورد اهمیت هنر در جامعه در دسترس است، او هرگز اثری هنری از خود به یادگار نگذاشت.
۵. John Kenneth Galbraith
۶. Lionel Robbins
۷. Performing Arts – The Economic Dilemma
۸. William Baumol
۹. William Bowen
۱۰. aggregate
۱۱. کالای عمومی کالایی است که مصرف آن کالا توسط یک نفر دسترسی کالا را برای مصرف توسط دیگران کاهش نمیدهد و همچنین در صورت تولید کالا نمیتوان افراد را از استفاده از آن کالا مستثنی کرد.
۱۲. capital gain
۱۳. George Akerlof
۱۴. Akerlof, G. A. (1970). The market for ‘lemons’: Quality uncertainty and the market mechanism. Quarterly Journal of Economics, 84(3), 488-500.
۱۵. Frey, B. S., & Pommerehne, W. W. (1989). Muses and markets: Explorations in the economics of the arts. Oxford: Basil Blackwell.
۱۶. first nights
۱۷. excludable
۱۸. non-rival