هادی خانیکی از اساتید برجسته حوزه ارتباطات و رسانه در ایران است که شوربختانه گرفتار بیماری سرطان شده و به تازگی نخستین دوره شیمی درمانی را به پایان رسانده است.
او چند روز پیش در گفت و گو با روزنامه اعتماد، با پیکری نحیف تر از گذشته، با نگاه به رخدادهای اخیر، بر لزوم درک تازه شرایط و گفت و گوی حاکمیت و مردم برای حل مسائل تاکید کرد و با اشاره به اینکه گفت و گو درمانی، شبیه شیمی درمانی است اظهار داشت: نگران سرطان وطنم هستم. دیدگاههای او درباره انسداد ارتباطی در جامعه ما ،خواندنی و قابل تامل است:
با توجه به اینكه من دغدغههای سیاسی و فرهنگی و معرفتی هم دارم، اما حوزه تخصصیام ارتباطات است، موضوعات اعتراضی اخیر را از منظر دیگری نیز بررسی میكنم. یكی از محققان بزرگ ارتباطی دانیل لرنر در ایران قبل از انقلاب در كنار پنج كشور دیگر خاورمیانه تحقیقاتی را انجام داده است كه آن تحقیقات منجر به ارایه تزی در خصوص نوگرایی و نوسازی شده است. در این تحقیقات ۴مولفه برای تغییر برشمرده میشود؛ مولفه اول، «شهری شدن»، مولفه دوم، «بالا رفتن سطح سواد و آموزش»، مولفه سوم، «استفاده از رسانهها» و نهایتا «بالا رفتن سطح مشاركت» است. البته این تحقیقات برای دهه۵۰میلادی است، دورهای كه با جامعه امروز ایرانی فاصله بسیاری گرفته است. از دهه ۳۰خورشیدی آغاز میشود و بعد در دهه ۴۰ و نهایتا دهه ۵۰ در یك همایش به همت پژوهشكده علوم ارتباطی و توسعه ایران (مرحوم تهرانیان) نتیجه این تحقیق مطرح میشود. رسانه هم در این تحقیقات مطبوعات و رادیو و تلویزیون است، چراكه هنوز شبكههای اجتماعی مطرح نشدهاند. در مولفه سوم، گفته میشود كه رسانهها میتوانند سطح مطالبات را تغییر دهند. سطح مطالبات كه تغییر یابد، جامعه به انقلاب توقعات فزاینده میرسد. اگر این توقعات فزاینده توسط نظام سیاسی و نظام حاكمیتی برآورده نشود، انقلاب سرخوردگیهای فزاینده رخ میدهد. من از این گزاره عبور میكنم و میگویم كه جامعه ایران با همین مولفهها بسیار سریع شهری شده و از ۳۰درصد شهری و ۷۰ درصد روستایی به وضعیت معكوس رسیده است. نه تنها سطح آموزش مقدماتی بالا رفته، بلكه سطح پوشش دانشگاهی هم افزایش یافته است. یك عامل دیگر رسانهای به نام شبكههای مجازی هم اضافه شده است. ویژگی مهم این شبكههای مجازی این است كه خودگزین هستند، یعنی خود مخاطب آنها را انتخاب میكند. همین جا كافی است كه یك شكافی بین نگاه حاكمیتی نسبت به رسانه و نگاه اجتماعی نسبت به رسانه شكل بگیرد. یعنی رسانههای حاكمیتی میخواهند سطح اطلاعات یا سطح دسترسی را كاملا در اختیار گرفته و كنترل كنند، اما جنس این رسانه كنترلپذیر نیست. در واقع بخش قابل توجهی از ریشه مشكلات را در همین مشكل میتوان ردیابی كرد. در جای دیگری از جمله بخش یكم فصل نهم كتاب اخیری كه از من با نام اندیشه پیشرفت و تحولات جدید جامعه ایران مولفههای جدید تغییر در جامعه ایرانی را برشمردهام. این محتوا هم بر اساس «اعتقاد من» یا «نظر من» نیست، بلكه بر اساس رصد مطالعات و پژوهشهای ملی ۳۰سال اخیر است
همه اینها یك واقعیت را تاكید و تایید میكنند. ارزشها و نگرشها تغییر كرده است. سبك زندگی ایرانیان تغییر كرده است. سرمایه اجتماعی كاهش پیدا كرده است. ارزشها و هنجارهای اخلاقی تغییر كرده است. رفتارهای مذهبی متفاوت شده است. مواجهات نسلی به وضعیت خطرباری رسیده است، همین گسست نسلی و ناهمزبانی نسلی. افكار عمومی در معرض بدبینی و بیاعتمادی قرار گرفته است. حركتهای نهادی به سمت حركتهای فردی رفتهاند. یعنی جامعه ایران فردگراتر شده است. روی ارزشهای مادی بیشتر تاكید دارد. نگرشها نسبت به وضعیت سیاسی و خوشبینی نسبت به انتخابات كاهش یافته است. در نتیجه جامعه امروز ایران، بدل به جامعهای متكثر، متفاوت و جامعه سیالی شده كه خطر فروپاشی ذهنی، خطر فردیت، خطر سیطره ارزشهای مادی بر آن میتواند وضعیت مدنی، زندگی اجتماعی و...را نیز تحت تاثیر قرار دهد.
از منظر انتقادی میتوان گفت كه اغلب این پژوهشها توسط نهادهای رسمی و با سرمایهگذاری نهادهای رسمی مثل وزارت كشور، ارشاد، شورای فرهنگ عمومی، مركز پژوهشها و مطالعات وزارت ارشاد، مراكز پژوهشی وزارت اطلاعات، مجمع تشخیص مصلحت، مركز بررسیهای استراتژیك ریاستجمهوری و...انجام گرفته است. حرف این است چرا به این تحقیقات معتبر و علمی كه آخرین آن در سال ۱۴۰۰ توسط افراد صاحبنظر و متخصص صورت گرفته، توجهی نشده است. بنابراین وقتی شما میپرسید از كجا این تحولات اعتراضی آغاز شده، میگویم از آنجا كه جامعه متفاوت و متكثر ایرانی شكل گرفته كه در آن زنان نقشآفرینی بالایی پیدا كردهاند، جوانان در زمره كنشگران فعال هستند، نخبگان نقشآفرینند، نهادهای مدنی در زمینههای نیكوكاری و خیرخواهیهای موثر فعال شدهاند، اما این تغییر توسط حاكمیت دیده نشده است.
مقایسه این تحولات اجتماعی نشان میدهد كه تغییراتی وسیع، همهجانبه و فراگیر، وجوه مختلف زندگی ایرانیان را از شخصیترین وجه آن تا عمومیترین بخش آن در بر گرفته است. یعنی وجه مشترك این تغییرات، روندهایی است كه اولا كلیت نظام اجتماعی را در بر میگیرد (نه فقط یك بخش) ثانیا ادامهدار هم بوده است. به این دلیل است كه میگویم مساله عمومیت یافتن ارزشهای مادی (منظور از ارزشهای مادی ارزشهای مبتذل نیست، بلكه ارزشهایی كه از آنها با عنوان ارزشهای زندگی شخصی یاد میشود، مثل پول، قدرت، سبك زندگی و...) و البته رشد ارزشهای فردگرایانه به این معنا كه ما را ببینید، باورمان كنید و به ما حرمت بگذارید، ریشه بسیاری از تحولات بوده است. به نظر من جنبشهای اعتراضی از جایی شكل میگیرند كه نیروی قدرتمندی شكل گرفته كه دیده نمیشود، حرفش جدی گرفته نمیشود. به مشاركت برای ساخت جامعه دعوت نمیشود. حتی در معرض تحقیر و تبعیض و... (به صورت زبانی و عملی) قرار میگیرد.حداقل میتوان گفت، حاكمان به اقشاری چون زنان، جوانان، اقوام و كسانی كه به مسائل جدید زندگی مثل محیط زیست، اوقات فراغت، ورزش و...میاندیشند، كمتر توجه میكنند. این انكار و نادیده گرفته شدن منجر به همان تعبیر درستی شده است كه قبل از اعتراضات اخیر برخی جامعهشناسان مانند دكتر گودرزی از آن با عنوان شهروندان عاصی یاد میكردند. شهروند عاصی تركیبی است از احساس نادیده گرفته شدن، بیپناهی و استیصال كه نه نهادها و سازمانهای رسمی را در حل مشكلات خود كارآمد و پاسخگو میبیند و نه خودش میتواند گرهی از مشكلات باز كند. از اینرو میتوان گفت كه فضای ذهنی و احساسی شهروند عاصی، تركیبی است از سرخوردگی، به ستوه آمدن و خشم. موضوعی كه آن را در همین اعتراضات اخیر در قالب مطالبات زنان، جوانان و نوجوان خشمگین مشاهده كردیم.
از منظر رسانهای و مواجهات نسلی، در اینجا نسلی به میدان آمد كه قدرت خود را از شبكههای مجازی گرفته بود نه از نهادهای رسمی. به میزان حضورشان در شبكهها یاد گرفته بودند كه چطور متفاوت بیندیشند، متفاوت زندگی كنند و سبك متفاوتی برای حضور خودشان در خانواده، حضور در مدرسه و دانشگاه، حضور در جامعه و...پیدا كنند. البته باید توجه كرد كه ما هم مانند همه جهان تحمل تجربه ۳سالهای از تمركز در خانه بر اثر كرونا از سر گذراندهایم. باید پرسید اگر تجربه كرونا ایجاد نشده بود، چقدر امكان داشت مدرسه ایرانی اجازه استفاده از موبایل را به بچههای ما بدهد. كرونا آمد و نهاد مدرسهای را كه قبلا در برابر موبایل مقاومت میكرد به موبایل منتقل كرد. رویكردهای نیكوكارانه هم به سمتی رفت تا برای كودكان فرودست موبایل تهیه شود. در واقع یك فشار اجتماعی باعث شد تا تغییرات ایجاد شود. یعنی حاكمیت حتی تا همین حد هم حاضر به قبول تغییرات نشد. دید غالب در نظام سیاسی و حاكمیتی ما اعمال محدودیت و كنترل است. تفاوتی كه ایجاد شده، میل به گشودگی و باز شدن فضاست. اینها با هم فاصلهای را ایجاد كرد كه از جمله آنها فاصله نسلی است. همیشه بین نسلها تفاوت وجود داشته و دارد. اما چه وقتی مواجهه آن نسلها به صورت مخاطرهآمیزی در میآید؟ مگر نسل جوان انقلاب با نسل كهنسال دوران انقلاب تفاوت نسلی نداشتند، چطور در زمان انقلاب به هم رسیدند و هم را درك كردند، مگر در زمان اصلاحات این تفاوتهای نسلی میان جوانان و میانسالان وجود نداشت، چطور این هماهنگی ایجاد شد؟ به نظر میرسد، در سالهای اخیر در كشورمان، دچار یك نوع مواجهه مخاطرهآمیز نسلی شدهایم، چراكه این نسل جدیدی كه از جامعه شبكهای تغذیه كرده، زندگیاش را در یك پارادایم جدید تعریف كرده است. (منظور از پارادایم یعنی انگاره، چارچوب و مدل ذهنی كه برای درك شرایط جدید كارساز است.) این انگاره یا مدل ذهنی امروز عوض شده ولی نسل قدیم به خوبی این تغییر را نپذیرفته است. تغییرات فزاینده جامعه ایرانی و جامعه جهانی را نمیتوان با انگارههای قدیم شناخت. عصر اطلاعات، ظهور جامعه شبكهای و پیدایش ارتباطات افقی به جای ارتباطات عمومی (ارتباطات برابر) رسانه، حاكمیت و نهاد خانواده و... را دچار تغییر میكند.این یك هندسه معرفتی جدید میخواهد كه مفاهیم را در حوزه اجتماع، فرهنگ، سیاست و حتی اقتصاد بفهمد. به نظر من در این بخش نهادهای حاكمیتی، آموزشی، سیاسی و...دچار دیرفهمی شدهاند. دیرفهمی یعنی از دست دادن فرصتهای مساعد و مناسب برای گفتوگو. به نظرم جدال نسل جدید و قدیم، امروز بر سر تبعیض است و این نسل جدید در جستوجوی قلمرویی است كه در آنجا دیده شود، صدایش شنیده شود، حضور مشاركتگرایانه و مداخلهگرایانهای در عرصههای سیاسی، فرهنگی، اقتصادی و... داشته باشد، به رسمیت شناخته شود، در عرصه فرهنگی این نسل میخواهد به نوع باورها، نمادها و ارزشهایش و حتی به نمایش گذاشته شدن حافظهاش توجه شود. این نسل در نمایش فرق میكند، در شعر، موسیقی، سینما، سبك زندگی، اوقات فراغت و...فرق میكند. او در جستوجوی آن است كه این تفاوتهایش دیده شود.اما میبیند در عرصههای مختلف وقتی به رسمیت شناخته میشود كه در هیئت و قیافه نسل قدیم قرار داشته باشد نه در هیئت و قیافه خودش. در جستوجوی آن است كه هستی فرهنگیاش، اجتماعیاش، سیاسیاش و ... دیده شود و ورود كند به مركز تبادل امتیازات. همانجایی كه امروز به صورت تبعیضآمیز و رانتی امتیازات توزیع میشوند. همانجایی كه بعضی به حاشیه رانده میشوند و برخی دیگر به متن. این حس به حاشیه رانده شدن میتواند منشا اعتراضات اخیر تلقی شود.حسی كه در بروكراسی اداری، دانشگاهها، بازار، مدارس، سبك پوشش، حجاب و...وجود دارد. تداوم این نظام نابرابر توزیع امتیازات به نفع نسل قدیم، اعتراضات را تشدیده كرده است، باید توجه داشت، مساله شبكهای شدن و تقاضاهای این نسل تنها خاص ایران نیست، اما بد مدیریت كردن این نسل است كه مختص ایران است و مشكل به وجود میآورد.
خیلی از فرصتها از دست رفته است. اما من كه همواره از اهالی گفتوگو و امید هستم، میگویم كه فرصتهای از دست رفته به معنای از دست رفتن همه فرصتها نیست. باید فرصتها را ترمیم كرد. جنبشهای اجتماعی به خصوص جنبشهای اجتماعی شبكهای، مولفهها و زمینهها و حاملان و عاملان متفاوتی دارند. نمیتوان آنچه امروز در خیابان، دانشگاه، مدرسه و حتی پشت بام منازل شاهد آن هستیم را با تجربههای قبلی در سال۵۷، دوران اصلاحات، سال ۸۸ و حتی اعتراضات سالهای ۹۶ و ۹۸ مقایسه كنیم. جنبش اخیر با همه نمونههای قبلی بسیارمتفاوت است. تفاوتهای آن هم توسط صاحبنظران تشریح شده است. عاملیت زنان در آن بسیار به چشم میخورد. ورود جوانان و نوجوانان در آن برجسته است. تبدیل دانشگاههای غیرسیاسی به دانشگاههای سیاسی در این جنبش به چشم میخورد. خشونتی كه در برخورد با معترضان وجود دارد، بسیار متفاوت است. نحوه انعكاس این خشونتها و حتی خشونتهای كلامی كه رخ داده است. ادبیات متفاوتی كه وجود دارد و...همگی در سوال شما باید وارد شوند. اینكه در این شرایط راهحل مسائل و مشكلات انباشته شده از كجا میگذرد؟ پرسش مهمی است. اما وقتی كه میگوییم از گفتوگو میگذرد، منظورمان از گفتوگو چیست؟ آیا منظور این است كه معترضان را متقاعد كنیم كه حرف سیاستگذاران و مجریان و رسانههای رسمی را بپذیرند یا در آن طرف این است كه باید آنها را هم متقاعد كنیم كه حرف معترضان را نه به صورت تاكتیكی و موقت، بلكه به صورت راهبردی بپذیرند، اینجا جایی است كه موضوع چرخش نخبگانی، به رسمیت شناخته شدنها، شنیدن حرفها و پذیرش تغییرات و...هم وجود دارند، چون جنبشهای اعتراضی اینترنتی جنبشهایی هستند كه مورد مطالعه قرار گرفتهاند، به خصوص پس از رخدادهای بهار عربی در مصر و تونس این موضوع مورد مطالعه علمی قرار گرفته است. اثر معروف مانوئل كاستلز به عنوان مهمترین نظریهپردازان ارتباطی با تمركز بر شبكهای شدن جامعه با عنوان «شبكههای خشم و امید» منتشر شده است. او در این اثر، بردن دستگاه تحلیل به گذشته را ناممكن میكند و تا جایی كه من نگاه كردم برای چنین جنبشهای شبكهای، ۱۰ویژگی برمیشمارد كه نخستین آن این است كه بر اساس خشم بروز پیدا میكند، اما دیوارههای ترس را نیز میشكند و امید دارد كه با توان خودش بتواند تغییر ایجاد كند. اگرچه ممكن است گفته شود، ظرفیت تغییر در جامعه وجود ندارد. پس در اینجا همه تلاشها به آن سویی میرود كه نقطه عزیمت حتی تامینكننده فرصتهای از دست رفته را پیدا كند. او معتقد است انسان و به تبع آن جامعه، قابلیت اصلاح و خودترمیمی دارد و این قابلیت و ظرفیت را نباید با سركوب و اعمال شیوههای رادیكال متوقف كرد. اگر این قابلیتها و ظرفیتهای خودترمیمی احیا شود، میتوان گفت كه ظرفیتهای گفتوگو هم مثل شیمیدرمانی سخت فراهم میشود.
قطعا جزو لوازم حكمروایی این است كه مطالبات جامعهاش را پاسخ دهد. توجه نكردن به تغییر اجتماعی، مطالبات اجتماعی را سیاسی میكند. توجه نكردن به مطالبات سیاسی، نحوه مدیریت را امنیتی میكند.این فرآیند، فرآیندی است كه كارها را دشوارتر میكند. اگر به موقع توجه شود، راهحل مساله اجتماعی، اجتماعی است، راهحل مساله ورزشی، ورزشی است. من هم قائل به این هستم كه جامعه ایرانی یك جامعه رنگینكمانی است و به این رنگینكمانی بودنش باید توجه كرد (بالاخره افرادی مشتاق ورود زنان به ورزشگاه هستند و گروهی هم مخالف) اما این موافقت و مخالفت اگر در چارچوب فهم تغییر اجتماعی توجه شود، میفهمیم كه تحرك زنان در ایران ارتباطی با زنان با یك گرایش سیاسی خاص ندارد، حتی زنان با گرایش سیاسی متفاوت (اصولگرا یا اصلاحطلب) هم همین مطالبه را دارند. زن به معنای جنسیت در اینجا مطرح است. كما اینكه من از حوزه ارتباطی خودم میگویم كه امروز رسانه و شبكه مهم است. وقتی رسانه و شبكه مهم شده، در درون آن ویدیو مطرح شده، عكس گرفتن مهم شده و به تعبیری جنبش رسانهای را فیگوراتیو كرده است.اساسا نمایان كردن خود، جزو ویژگیهای این جامعه است. همان موضوعاتی كه صاحبنظرانی چون كلنر و گی دوبور (تئوریسین ماركسیست فرانسوی، فیلسوف، نویسنده، فیلمساز و از اعضای بنیانگذار بینالملل موقعیتگرا) هم آن را مطرح میكنند. اگر این امر را متوجه شویم، میتوانیم موضوعات را حل كنیم. اتفاقا بدترین اقدام از نظر حاكمیتی آن است كه حاكمیت به جای دیدن افكار عمومی داخلی، تسلیم عوامل بیرونی باشد. یعنی حرف جوانان و زنان داخلی شنیده نشود، بعد در برابر فشارهای خارجی ناچار به تغییر شود.به این معنا من میگویم كه بله یكی از راههای رسیدن به گفتوگو، پذیرش قدرت جدیدی است كه وارد جامعه شده است. با به رسمیت شناخته شدن این قدرت میتوان راهحلهای مناسب را اتخاذ كرد تا خواستههای مردم فهم شود و بتوان با آنها گفتوگو كرد . گفتوگو با اقتدار پیش میرود، اما با زور، گفتوگو بدل میشود به خفه كردن صدای مقابل و ساكت كردن طرف مقابل.
اساسا راهحلی نه در جهان معاصر و نه در جامعه خودمان كم هزینهتر، پربازدهتر از گفتوگو نمیشناسم، چون بدیلهای گفتوگو یا سركوب و رفتن به سمت حركتهای رادیكال را شكل میدهد یا اینكه از دست دادن منابع مهمی مثل وحدت ملی و وحدت ارضی و نهایتا دخالتهای خارجی را محتمل میكند. از سوی دیگر گفتوگو با یك مسكن و یك راهبرد تاكتیكی نمیدانم كه فقط بین منتقدان، معترضان و نخبگان و نهادهای سیاسی و احزاب و...شكل بگیرد (البته این هم لازم است) كاری كه در رسانههای رسمی انجام میگیرد و رادیو و تلویزیون در دو نوبت به دگراندیشان میدان میدهد، یكی در دورههای انتخاباتی و یكی هم در دوران اعتراضات و بحرانها. هر كدام از این بحرانها هم كه حل میشود، طرفین به سمت خانههای خود میروند. من در خصوص بازیگران متفاوت، فهمهای متفاوت با فاصلههای متفاوت صحبت میكنم. گفتوگو یك اقدام میانجیگرایانه و واسط است. به همین دلیل است كه امروز هر كس از گفتوگو سخن میگوید از دو طرف فحش میخورد. یك طرف همانطور كه در سوال شما طرح شد، توسط رسانهها یا سیاستورزان رادیكال است كه معتقدند با ارعاب میتوان مشكلات را حل كرد و نیازی به گفتوگو نیست. گزاره بعدی هم افرادی هستند كه گفتوگو را به معنای به انقیاد كشاندن تحلیل میكنند. در نظر داشته باشید كه در جهان در این زمینه كارهای زیادی صورت گرفته است، چراكه این مساله فقط مساله ایران نیست، ما وارد عصر متفاوتی با عصرهای پیشین شدهایم. من به همان نگاه آلن تورن جامعهشناس معروف اشاره میكنم كه استاد كاستلز و در جنبشهای ماه مه۱۹۶۸ فرانسه از سران این جنبش بوده است. او دو مفهوم را وارد بحثهای جدید خود كرده است. یكی بحث «بازگشت كنشگر». میگوید كه ما با كنشگر منفعل و مخاطب منفعل سر و كار نداریم. هر شخصی خودش كنشگر است. در همین جنبشهای اعتراضی، اصطلاحا جنبشهای بیسر هستند. با هر نوع مداخلهای چه پوزیسیونی یا اپوزیسیونی مخالفت میكند.
البته از نگاه یك سرطانی كه رنج این شرایط را میكشد و امیدوار است كه حرفهایش منجر به ایجاد زمینهای برای یك گفتوگوی طولانی در جامعه فراهم شود. گفتوگویی كه مبنایش هم گشودگی خود است و هم گشودگی محیط و احساس اینكه هر پرسشی، هر طرح مسالهای، هر نقدی و حتی هر اعتراضی در آن گفتوگوها مطرح شود، چون به گفته افلاطون «گفتوگو از پرسش شروع میشود نه از پاسخ»، اما ما چون معمولا اینقدر پاسخها را انباشته كردهایم و به آنها اعتماد داریم كه میخواهیم طرف مقابل، پرسشهایش را فقط بر اساس پاسخهای ما تنظیم كند.
نسل جوان در جستوجوی آن است كه این تفاوتهایش دیده شود. اما میبیند در عرصههای مختلف وقتی بهرسمیت شناخته میشود كه در هیات و قیافه نسل قدیم قرار داشته باشد نه در هیات و قیافه خودش. نمیتوان آنچه كه امروز در خیابان، دانشگاه، مدرسه و حتی پشتبام منازل شاهد آن هستیم را با تجربههای قبلی در سال۵۷، دوران اصلاحات، سال ۸۸ و حتی اعتراضات سالهای ۹۶ و ۹۸ مقایسه كنیم. جنبش اخیر با همه نمونههای قبلی بسیار متفاوت است. عاملیت زنان در این جنبش بسیار به چشم میخورد. ورود جوانان و نوجوانان در آن برجسته است. تبدیل دانشگاههای غیرسیاسی به دانشگاههای سیاسی به چشم میخورد. خشونتی كه در برخورد با معترضان وجود دارد، بسیار متفاوت است. نحوه انعكاس این خشونتها و حتی خشونتهای كلامی كه رخ داده است. ادبیات متفاوتی كه وجود دارد، همه و همه متفاوت است.